S.H
S.H
ادامه
لیسا
وقتی اون دختر با مکس رفت یدقیقه حالم بد شد نکنه اون دوست دخترش بود حالم بد بود که دیدم جنی و الکس با هم می رقصند و هم دیگرو بغل کردند وجنی اومد تو گوشم گفت
ج: لیسا تنها شدی نه دختره اشغــ*ال فکر کردی با مکس ازدواج کنی ها. حالا الکسم مال منه
حالم بعد بود اون از مکس اون از جنی نمیدونستم چیکار کنم چاقو رو از رو میز برداشتم و زدم به قلبم و با همه چی خداحافظی کردم
اینم پارت آخر چون می خوام رمان جدید بزارم بای😉😉
بنظرتون رمان رفاقت دروغی رو ادامه بدم یا رمان جدید بنویسم؟؟.
داشتم اینستا نگاه می کردم که اینو دیدم🤗🤗
گفتم شمام ببینید😏😏
خلاصه هرچی من میبینم شمام باید ببینید 😒😒😒😒😒😏😏
لیسا
وقتی رسیدم مکسو دیدم خیلی جون شده بود اومدم برم سمتش که پام پیچ خورد و افتادم که یکی منو گرفت اون الکس بود اکسم
ل: چه عجب😒😒
ا: سلام خانم مانوبان😊😉😙🙄
ل: سلام اقای گراهام و خداحافظ😒🙄😡
و رفتم سمت مکس
مکس داشتم با نانا حرف می زدم که یه دختر زیبارو اومد جلوم😚
ل: سلام اقای کیم 😊🤗
م: سلام خانم...... 😯😯
ل: مانوبان هستم لالیسا مانوبان🤗🤗
م: منم م.......
ل: مکس کیم درسته.؟؟ میشه من دوست دخترتون بشم؟😊😊
م: 😶😶😶😶😶
از حرفش تعجب کردم!!!
ل: ببخشید😔😔😫😫
م: نه اشکالی ندا...... 😉😉
ن: ببخشید خانوم ولی من با ایشون کار دارم🙄🙄😒😒🥱😏😏
م: فردا صحبت می کنیم😉😉
ل: چشم😔😔
جنی
که مکس اومد (مکس برادر جنیه و اون هم به پارتی دعوته)
م: سلام جوجه بنفش😒🙄😏
ج: سلام کله زرد🙄🙄🙄 من رفتم بخوابم بای 🥱🥱😴😴
م: بای🥱🥱
جنی
فردا ساعت 10:00
باصدای مکس از خواب بلند شدم اخه کدوم خری اول صبح گیتار می زنه باصدای داغونش که دیدم ساعت دهــــــه یا خدا😨😨😱😱 بدوبدو لباس پوشیدم و رفتم برا خرید
لیسا
ساعت 10:00
بعد ازکلی خرید رفتم خونه 😮💨😮💨
در خانه لیسا
لباسمو عوض کردم خریدامو گذاشتم رو مبل و خودمو پرت کردم رو تخت و نشتم به دیدن عکسای مکس وای من عاشقشم ♥💕💖اون خیلی جذابه🤭🤤🤩😍
شب ساعت 12:00
لیسا
یه لباس مشکی سکسی و باز پوشیدم که جلوش چاک داشت و رفتم به پارتی
جنی
یه لباس سفید بلند پوشیدم و بدو بدو با مکس رفتم
سلام رمان جدید دارم
♥💚🤍🖤💜سلام کتی هستم و۱۲ سالمه🤗😍🤗😍