💔💔رفاقت دروغی 💔💔
17:03 1403/06/06 | H. A
سلام رمان جدید دارم
ادامه
لیسا
صبح. ساعت 00:6
با صدای زنگ بلند شدم دیدم به گوشیم پیام اومده دیدم از طرف. جنیه گفته فردا مهمونی دارن و منم دعوت کرده..؟ حالا چی بپوشم لباس نــــدارم 😨😱(نویسنده: دغدغه دخترا😂😂)
گوشیمو گذاشتم رو میز و رفتم تختو مرتب کردم بعد رفتم صبحانه خوردم لباس پوشیدم و رفتم برا خرید و یک لباس خوشگل خریدم
جنی
شب ساعت 12:00
به لیسا تمام مهمونا پیام دادم و رو تخت دراز کشیدمتا خواستم چشامو رو هم بزارم در زنگ خورد رفتم درو باز کردم که.......
بمونین تو خماری😜😁
شرط: 10لایک و کامنت
بایی😜😊😁