رفاقت دروغی پارت 4
12:07 1403/06/19 | H. A
لیسا
وقتی اون دختر با مکس رفت یدقیقه حالم بد شد نکنه اون دوست دخترش بود حالم بد بود که دیدم جنی و الکس با هم می رقصند و هم دیگرو بغل کردند وجنی اومد تو گوشم گفت
ج: لیسا تنها شدی نه دختره اشغــ*ال فکر کردی با مکس ازدواج کنی ها. حالا الکسم مال منه
حالم بعد بود اون از مکس اون از جنی نمیدونستم چیکار کنم چاقو رو از رو میز برداشتم و زدم به قلبم و با همه چی خداحافظی کردم
اینم پارت آخر چون می خوام رمان جدید بزارم بای😉😉